تو بچگی خیلییی ازش خجالت میکشیدم ، شایدم ازش میترسیدم!
یادمه زنگ علوم بود ...(حتی صفحشو یادمه)معلمه داشت حرف میزد ..من و کناریم داشتیم حرف میزدیم ، یعنی کناریم حواسمو پرت کرد (یه بچه ی ۶ ساله که تازه وارد مدرسه شده و قوانین کلاسو بلد نبوده) اومد سمتون یدونه سیلی زد تو گوشم ، یدونه هم زد به کمر کناریم.
اومدم خونه یادمه داشتم بازی میکردم ، بابام نمیدونم چطوری و از کجا از زبونم شنید ، اون و عموم رفتن اموزش پرورش شکایت کردن ازش.
بعد اون چندبار منو دید(مثلا وقتی کلاس سوم و چهارم شده بودم)همش میگفت من تورو نزدم یا منو ببخش
خیلی اتفاقی وقتی کلاس ۶ بودم ، مادربزرگم رفته بود کربلا همین معلم کلاس اولیه هم باهاش بود و نمیدونم از کجا و چطوری مادربزرگمو شناخته بود گفته بود از فلانی بخواه منو حلال کنه من نزدمش.
مادربزرگمم بهم گفت راستش من اونموقع یادم نبود یعنی تو دلم نمونده بود..
تا اینکه اومدم دبیرستان خیلی اتفاقی فهمیدم معلم کلاس اولم عمه ی یکی از بچه های کلاسه😂😂(خیلی برام عجیبع اخه رنگپوست و رنگ چشمشون هم یکی بود و بعد فهمیدم عمشه)
اما اون همکلاسیم نمیدونست که من شاگرد عمش بودم
منم بهش نگفتم
من کاملا بخشیدمش و حلالش کردم هیچ چیزی ازش تو دلم نمونده . راستش با خودم میگم وقتی تنها کسی که سوادمو ازش دارم ..خوندن نوشتنمو ازش دارم چرا نباید ببخشم..اون کار بزرگی در حقم کرده. و از ته دلم بخشیدم.
دیشب تو خوابم اومده بود از دور منو دید مانتوی سفید پوشیده بود بهم لبخند زد ..راستش تو خوابم ازش خجالت کشیدم..بعد اومد سمتم بغلم کرد تو گوشم گفت منو بخشیدی؟
الانم بیرون ببینمش نمیتونم تو چشماش نگاه کنم اما دلم میخواد بدونه بخشیدمش..البته من کاره ای نیستم اما خب...بنظرتون به همکلاسیم بگم بهش بگه؟؟
واقعا بعد این همه مدت خواب اینطوری خیلی برام عجیب بود چون اصلا به این معلمه حتی فکر هم نمیکردم!