بخدا میدونم همه اینارو یه اتفاقاتی از سرم گذشته اون لحظه حس میکردم به ته خط رسیدم و گریه و زاری الان که یادم میاد میگم چرا واقعا انقد خودمو عذاب دادم ولی نمیتونم کاش میشد زد رو دور تند تا این لحظه بگذره تا بعضی شبا بگذره تا بعضی قسمتای زندگیمو یادم بره دلم میخواد مغزمو از سرم در بیارم بندازم تو آشغالی خسته شدم از فک کردن
دخترم من هیچ وقت مادر و پدر خوبی نداشتم یعنی در زندگیم هیچ وقت عشق مادر و پدررو تجربه نکردم و کودکی خوبی نداشتم و یادمه وقتی ۱۷ سالم بود اینقدر از زندگی خسته شدم که دست به خودکشی زدم
اونم نه خودکشی الکی و بچه بازی یک خودکشی واقعی که کارم به بیمارستان کشید
بعد از دو سال که خیلی هم سخت گذشت
کم کم دست به تغییر خودم زدم و خدا و کائنات هم بهم کمک کردن و اتفاقاتی تو زندگیم افتاد که باور نکردنی بود
شخصی اومد تو زندگیم عاشق شدم و همینطور خدا بچه هایی بهم داد که معنای عشق رو تجربه کردم
و کلی معجزه دیگه که بخام اینجا بگم درست نیست
همون سال ها به این باور رسیدم که اینکه من زنده موندم دلیلی داشته و اون خودکشی وحشتانکی که من ازش جون سال به در بردم و اینکه الان اینجام یک معجزه بوده
تو خیلی با ارزشی قدر خودت رو بدون و خودتو دوست داشته باش من بعد از اینهمه سال مطالعه هنوز نفهمیدم دقیقا خدا دقیقا چیه ولی با اطمینان کامل بهت میگم نیرویی در جهان وجود داره که تورو به سمت عشق و رحمت و ارامش سوق میده به شرطی که خودت جلوی اون رو نگیری!
برات ارزوی بهترینا رو دارم ❤️
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز