من برادر جوونمو چند ماهیه از دست دادم،
من و اون فوق العاده بهم وابسته بودیم،فوق العاده یعنی همش پیش هم بودیم نفسمون بند بود به نفس هم نزدیک ترین فرد زندگی هم بودیم.
من طی حادثه ای که هیچوقت هم نفهمیدیم چیشد ایشونو از دست دادم،و آخرین دیدارم باهاش تو بیمارستان بود در حالی که بدنش تیکه تیکه بود(ما نفهمیدیم علت فوتشو،پروندش در جريانه)
از این ناراحتم که من برای مرگش ناراحت نشدم!
چطور بگم،انگار نمیفهمم فوت شده.نه دل سیر تونستم اینهمه مدت گریه کنم و نه حتی نبودشو اونجور که باید حس کردم،
خیلی ناراحتم از این بابت یعنی میگم اینقدر بی اهمیت بود برات؟
یجورایی انگار هنوز منتظرم از در بیاد تو
دلیل دومی که خیلی ناراحتم اینه که اصلا به خوابم نیومده،اصلا اصلا.
میگم نکنه از من ناراحته؟
دلم براش خیلی تنگ شده