خودم نیستم، مربوط به دوست خیلی صمیمیم و چهارسال ازم بزرگتر
اینا سه سال پیش ازدواج کردن، خیلی هم عشق و احترام بینشون بود حتی تا همین دم آخری کع فهمیده خیانت کرده
دوستم بارداره ۷ماهه و ممنوع بوده از رابطه، هی میدیده شوهرشم هیچ درخواستی نداره واسه اینکه جور دیگه ای رابطه داشته باشن و یکی هم میگه مث قبل که منو در جریان همه چی میذاشت و از همه کاراش بهم میگف و نظر میخاست نبوده اصن
خلاصه بهش شک میکنه دو ماه پیش، ماشین و دفتر محل کارش اینا رو گشته یه گوشی دیگه پیدا کرده که مسیج اومده بوده که عشقم کی میای بریم خرید بعدش نتونسته تحمل کنه و به روش آورده و اونم اولش کلا انکار کرده بعد دیده این کوتاه نمیاد اعتراف کرده دیگه، گفته اشتباه کردم و اصن برام مهم نیس و فریب خوردم و...
بعد میگه تا یه ماه همش دعوا داشتم باهاش و بعدش تصمیم جدی گرفتم به طلاق، کع بعد از اینکه بچش به دنیا اومد میخاد طلاق بگیره
ولی میگه اون هر روز التماس میکنه و گریه زاری که طلاق نه و من نابود میشم و میمیرم و فلان...
دوستمم میگه منم هر بار هر چی فحش از دهنم میاد بارش میکنم
حدود چهار پنج روز پیش اینارو بهم گف، گف اگه یه درصد هم بخام بمونم با اون فحشای زشتی که بهس دادم دیگه هیچ پرده ای بینمون نیس،، اینم بگم دوستم درآمد داره و میتونه مستقل زندگی کنه
منم تشویقش کردم که خوب کار کردی و تموم کن و با آدم خیانت کار ادامه نده
ولی الان میگم شاید واسه بچش خیلی سخت باشه بدون پدر، میگم کاش نمیگفتم، ینی الان بهش بگم یکم بیشتر فک کنه؟؟ 🥲🥲🥲 عذاب وجدان گرفتم به خاطر حرفام آخه چون اون لحظه شنیدم عصبی شدم