همسرم اول ازدواج یهو اومد گیر داد که ادویه به غذا نزن و اینا منم نزدم ولی خب غذا بردن ادویه خوشمزه نیس اومد گفت که غذات رنگ و لعاب نداره و بی مزه و مزه آب میده و اینا بهش گفتم غذای بی ادویه همینه یه شب رفتیم خونه مادرش داشت غذا میپخت هزار مدل ادویه زد و شوهرم با اشتها خورد و سرکوفت زد ک دستپخت مادرم خوبه و مث مادرم غذا بپز منم دیگ از اون روز قایمکی ادویه زدم و اونم خورد ولی گفتم هیچی نداره غذات:/// یه وقتا دعوا راه میندازه هنوز سر غذا ولی اهمیت نمیدم حالا امروز داشتم مایع کتلت آماده میکردم یهو اومد بالا سرم دید گف چرا گوشت زرده و اینا و داد و بیداد سرم منم سکوت کردم و با خنده و شوخی هی رد کردم اونم رفت بیرون زنگ زدم شام بیا سرد میشه گفت من نمیخورم این آشغالا رو و خودت بخور(با دوستاش رفته بود بیرون) دیگ منم با ناراحتی یکم خوردم بقیه هم ظرف کردم گذاشتم یخچال اومد خونه نشست تا آخرین ذره غذا رو خورد ولی هر چی خواست گفت و همه مدل حرفی بهم زد منم گفتم ولم کن خستم ناراحتی طلاقم بده برم گفت اون وقت ممکنه دوباره گیر یکی مث تو بیوفتم:((( خداییش من ۷ ماهه باردارم یه بچه ۱۱ ماهه هم داریم بخدا اگه ده ثانیه بچه رو نگه داره هیج کمکی نه در امور بچه داری میکنه ن خونه و نه هیچی نه غر میزنم نه بداخلاقی ولی اون فقط غر میزنه و حرف بارم میکنه تازه تولدمم بود اصلا یادش نبود:((((((
خسته شدم مقصر مامانمه که به زور منو داد به این:(