من خونه مادر شوهرم بودم بعدش چون روز قبلش دانشگاه بودم و صبح زود دانشگاه بودم
شب رفتم خونه مادر شوهرم تا ظهر ساعت یک خوابیدم چون خداییش خسته بودم
بعدش بعد از ظهر با شوهرم برگشتیم خونه خودمون
شوهرم اومد بالا مامانم وقتی خواب بودم زنگ زده بود من گوشیم سایلنت بود نفهمیدم
بعدش فقط خواهر شوهرم خونه مادر شوهرم بود مادر شوهرم رفته بود سرکار
بعد که اومدیم خونه مامانم گفت چرا جواب ندادی زنگ زدم گفتم خواب بودم تا فلان ساعت بعد شوهرم گفت خواهرم خونه بوده ولی دلش نیومده بیدارت کنه
مامانم یهو گفت به خواهرت میگفتی بره موهاشو بکشه تا بیدار بشه 😐💔
بعد همینجوری بهم تیکه انداخت من هیچی نگفتم
بعد امروز مامانم به خواهرم گفت شام واسه خودت پیتزا سفارش بده بعد میدونست غذای مورد علاقه ی منم هست بهم گفت تو هم بگو اون گدا زاده ( شوهرم) واسه ات بخره گفتم من وقتی از محضر اومدم خونه مادر شوهرم
شام رفتیم پیتزا خوردیم چون غذای مورد علاقه ام بود شوهرم خواست سورپرایز کنه
بعد مامانم گفت وقتی بله برون بود صیغه تون کردیم
ما شوهرتو بردیم بهش چلو کباب دادیم که همونم باید میبردیمش فست فودی یعنی یه جوری میگفت انگار شوهرم خسیس بازی در آورده در صورتی که اینجوری نیست تاپیک های قبلم رو بخونید متوجه میشید چی میگم
۱۹ سالمه دو ماهه عقد کردم 💔💔