یاد شوهر خالم افتادم
خالم تو اون زندگی داره جون میده
ی روز اینقد خوشحال بود میگم چیشده؟میگه شوهرم اجازه داده برم نونوایی ،ازین به بعد هرصبح نون تازه داریم
میگم خودش کجاس اون که بازنشست شده چرا خودش نیومده نون بگیره
میگه خودش خواب بود.من از خدامه خودم بیام بیرون و هوا بخورم و نون تازم بگیرم.......