2777
2789
پس چی کارم کنم وقتی بهزیستی ام حتی کم کمکم نمیکنه

دیگه برا عمل بینی و خرید پالتو 


داستانای تاپیک های قبلیت بهزیستی نمیتونه کمکت کنه عزیزم 

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

اولا راهی نذاشتم جلو پاش دومم شما مریض ساده ای که فکر میکنی کسی بخواد اینکار بکنه میاد اینجا نظر میخ ...

نمیدونم شاید همه رو مثل خودم میبینم من دغل بازی بلد نیستم قلبا اومدم نظرمو بگم خودشو خدای خودش

من حسابم ز همه مردم این شهرجداست🌱من امیدم به خدا،بعدخدا،هم به خداست….💫🌓
مثلا چی

عزیزم این حرفهارو نزن اصلا این فکرا چیه میکنی تو من درکت میکنم ولی این قطعااااا راهش نیست

ی درصد فکر کن پشیمون شدی

اگه دلت درد دل میخواد من اینجام

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا

دوست عزیز شما خیلی زندگی رو دوست داری که اینجا داری نظر میپرسی بلکه یکی پشیمونت کن کاری ندارم فیکه یا واقعی شاید یکی دیگه هم بخواد انجام بده 

بجنگ ثابت کن که قوی تر از این حرفایی کار که حتما نباید کارمندی باشه برو تو کافه ایی جایی کار کن برو خوابگاه بگیر مطمین باش خدا کمکت میکنه

مرسی عزیزم💛🙏🏻

بخدا حیفی

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792