مادرشوهرم چند بار ختم قران فامیلاش بهشون میگه فقط همسر منو دعوت کنن پا میشه میره باهاش الانم بزادرشوعرم نامزد کرده دو سه بار اصرار میکنه که برن خونه نامزد برادرشوهرم براش کادو ببرن. شوهر منم باهاشون بره و میره به من و بچه هام هم تعارف نمیزنن خیلی بهم برخورد دفعه قبل به شوهرم گفتم دیگه لازم نیست بری اما مادرشوهرم اصرار کرد و بردش شوهرم اخرین بار نخاست بره اما بردنش به زور گفتن چون شام گذاشتن و گفتیم میای باید بیای و رفت این قضیه مال قبله
حالا بحث فقط این نیست همیشه پیش همسایه ها میگه پسر بزرگم رو حرفم حرف نمیزنه هرجا بخام و هرچی بگم همونه میخاد بگه عروسم را هیچی حساب نمیکنم پسرم حرفم را گوش میده واکنش من چی باشه
حالا شب یلدایی میخان ببرن به همسرم گفت داداشات رو میبریم با زن و بچه تو هم هستی؟ همسرم فکر کنم قبول کرد اما به من ک گفت منم گفتم نمیام زشته بریم یه طایفه برای جشن یلدایی (بچه ها یکی فامیلای نزدیک پدرشوهرم فوت شده لباس سیاه تنشه اما میگه چون برادرشوهرم کلی میوه و اجیل گرفته باید بیاید همه بریم همسرم اینو به پدرش گفت ک ارع چون حالا خیلی گرفته میگی همه مون باید بریم؟! اونم گفت اره پس چی🤣🤣🤣)
حالا مادرشوعرم زنگ زده چرا نمیاید منم گفتم مادرجون هب بچم کوچیکه هم بخایم همه باهم بریم شلوغ میشه اوناهم کلی تو خرج میافتن خودتون میرید خوش بگذره گفت ن باید بیاین چی بگم بهششش
وای از دستشون