معلم پسرم زنگ زده بود حال پسرم که مریض بود رو بپرسه منم گفتم خیلی تحویلش بگیرم و تشکر کنم و اینا
خواستم بگم من خیلی خوشحالم که خدا شما رو سر راه ما قرار داد
گفتم من خیلی خوشحالم که خدا سر شما رو
یعنی خیلی خوشحالم که خدا سر ما رو تو راه شما قرار داد
یعنی شما رو تو سر ما قرار داد
یعنی هر کار میکردم نمیتونستم بگم خدا کیو سر راه کی قرار داد این وسط
دیگه خودم پوکیدم از خنده و هی تلاش میکردم جمعش کنم هر کاری میکردم جمله درست نمیشد.معلم هم بنده خدا یکم منتظر موند ببینه چی میخوام بگم دید ناتوانم بحثو عوض کرد! قطع که کردم دیدم شوهرم افتاده گوشه خونه فقط از خنده میپیچه به خودش تا یه ساعت ما فقط میخندیدیم