هر روز پسرم با گریه می اومد خونه ک محمد کتکم زده چند بار رفتم مدرسه با پسره حرف زدم گفت باشه دیگه دعوا نمیکنم و باهم دوستیم ولی دروغ حتی همون روز هم دفتر های نو پسرم میانداخت سطل زباله یا کیفش میانداخت رو زمین وسط کلاس آخرین بار ک رفتم باهاش حرف بزنم گفت دلم میخاد بزنمش زورشو دارم منم اون لحظه یکی از مادرا صدام کرد دیگه با پسره حرف نزدم