عمه من وقتی امتحان استخدامی داده بود ،بالاترین نمره بود ولی با پارتی یکی دیگه رفته بود بالا
خلاصه خیلی دلگیر شده بود و میگفت من ب امام رضا سپرده بودم ، حالام باهاش قهرم
چند شب بعدش خواب میبینه که داره با یه قطار از مشهد برمیگرده که وسط راه قطار وایمیسته و به عمم میگن امام رضا صدات کرده میگه برگرد و باهام قهر نباش و عمم وسط راه از قطار پیاده میشه
صبحش زنگ میزنن میگن شما قبول شدی ، هفته بعدشم اما رضا میطلبه
ایشالا که شما هم حاجتتون میگیرید و میرید پابوس آقا