شوهرم وقتی من مریضم از من فرار میکرد میترسید مریض شه من فقط یه سرمای کوچولو خوردم روز بعد اینکه مریض شدم خونمون نیومد رفت پیش مامانش گفت خیلی وقته مامانمو ندیدم میخام برم پیش مامانم
همون روز که رفته بود اونجا مسموم شده بود استفراغ کرده بود تا مریض شد اومد خونه من خودم بردمش دکتر
محلش نمیذاشتی
میرفتی خونه مامانت میگفتی دلم براشون تنگ شده
کاش مثل خودش رفتار میکردی
میدونی هیچ وقت اعتراض نکن فقط یادت نگهدار مثل خودش کن
امان از سادگی ما خانوماااا
تازه برداشتی بردیش دکتر
مثل خودش رفتار میکردی
تا بفهمه حرکتش چقدر زشت بوده
من جات بودم خونه راش نمیدادم چقد ساده ای تو
کاش توهم میرفتی خونه مامانت چرا بردیش دکتر
اصلا اینهمه عشقو علاقه و فداکاری شوهرت نسبت به تو توی حرفات مووووج میزنهههه 😂
من جات بودم برش میگردوندم همون خونه مامانش
همه خوبی ها و خوشی ها و راحتی ها و خنده هاشو
ببره اونجا خب مریضی شم باید ببره اونجا
هروقت مریض شه باید یاده تو بیوفته مگه؟!
تو که هر چی خدا زده بود رو ناز و نوازش کردی نذاشتی کلید اسرار جاش بشینه
😂😂 شوهر من همینه وقتی مریض میشم از خونه فرار میکنه، ولی وقتی مریض میشه چون می‌ترسه مامانش بگیره، ور دل من میمونه😂 البته واسه بیماری‌های غیر واگیر میره واسه مامانش ناز میاد😂
یه دفعه سرماخورده بود همچون پشت تلفن واسه مامانش ناز اومد که باباش بعد یه سال اومد خونمون احوال تخم نبوده کچلش بپرسه😂
منم دوماه پریودم شوهرم مرخصی گرفته میگه باید بریم مسافرت 😕
