میدونی من شش سال باهاش بودم
از هموووون اوایل میخواستم جدا شم
نمیذاشت
میگفت بری خودمو میکشم!!
منم بچەسال و کم عقل
فکر میکردم راستی راستی میکشە خورشو
یەبار تموم دستاشو خط خطی کردە بود با تیغ
منم ترسیدم
گفتم این ی چیزیش میشە عذاب وجدان منو میکشە اون وقت
دیگع گفتم هرچە بادا باد،باهاش ازدواج میکنم،ولی آدم ازدواج هم نبود ،آدم باعرضەای نبود،میگفتک بیا خواستگاری بابا هیچی ازت نمیخوام،حتی عروسی هم نمیگیریم،با حداقلها شروع میکنیم،اصلا هیچیە هیچی هزینە نمیکنیم
ولی نمیومد،دیگە وقتی خواست بیاد خواستگاری،گفتم نیا خانوادم موافق نیستن
و جدا شدم
اون وقتایی کە اذیتم میکرد و هیچ جوووورە پا پیش نمیذاشت و سرکار میذاشت منو،بهش خیانت کردم،عقققدەای شدە بودم عجیب،با دونفر بهش خیانت کردم
اونا هم خیلی عجیب وابستەم شدن و اقدام ب خواستگاری و اینا
هنوزم عذاب وجدان اونا باهامە
خیانت یکیشون رو فهمید و خیلی گریە کرد،ولی چون دوسم داشت،باهام ادامە داد ولی نمیومد خواستگاری
چی بگم...این حرفا رو پیش کسی نگفتم،واست تعریف کردم بدونی شایدددد شااایدددد تقصیر تو باشە
هرچند هیچ چیزی خیانت روتوجیە نمیکنە ،ولی شاید هم مثل من جونش بە لب رسیدە