2777
2789
عنوان

برای دوستانم

| مشاهده متن کامل بحث + 827 بازدید | 62 پست
چه قدر زیبا نوشتی چندین بار اشکم درومد دقیقا حستو حس کردم انگار اونجا بودم،خداروشکرر که الان باهمسرت ...

مرسی لطف داری...

خیلی چیزا رو نگفتم... 

ولی خوب زندگی پدر مادرم چیزی نبود که پنهون بمونه و تنها زندگی کردن من... اونم خیلی سوال می‌پرسید ازم منم گفتم تا حدودی ولی خیلی‌هاشون نگفتم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

انشا... کنار همسر و فرزندت خوشبخت باشیاز همسرت ناراحت نشو حق دارهواقعا دوست داره و میخواد ازت حمایت ...

مرسی عزیز جان...

من به آینده خیلی امیدوارم.. مخصوصا ب آینده دخترم..

فکر میکنم اوضاع بهتر میشه

انگار همسرم با همه ی دنیا به خاطر من دشمنی داره...من بخشیدم پدر مادرم رو ولی اون نمیبخشه ...میگه ولش ...

اخ من خوندم 

انشالله خوشبخت باشید خوشبخت تر بشید

آفرین که شکر گزاری

عزیزم متاسفم چقدر زندگیت سخت بود .یکی از دلایل گرایشت به همسر سن بالا همین کمبود محبت پدری بود .

فقط میتونم دعا کنم تو زندگیت آرامش پیدا کنی و خوشبخت بشی .پدر مادر خوبی برای بچه هاتون بشید .همسرتم با افزایش سن دوتاتون منعطف تر میشه .

پدرت فرزند داره جز شما؟ خواهر نداری؟ 

اگه یه زمانی عکستو گذاشتی خیلی دوست دارم ببینمت منو ریپلای کن🥰

چقدر خوب نوشتی عزیزم

فقط من یه چیز رو متوجه نشدم، اینکه الان گاهی می‌گی رفتم خونه مامانم اینا،میری خونه مادر خودت که با همسرش هستن؟

یک مورد دیگه هم اینکه(بانوجه به روحیات خودم)اگر خانواده‌ای اینقدر(آگاهانه یا ناآگاهانه)بهم لطمه زده بودن این من بودم که تمایلی به دیدنشون نداشتم چه برسه به اینکه دوست داشته باشم همسرم هم بیاد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792