ما همدیگرو تو عروسی دیدیم و خوشمون اومده
و قصد جفتمون هم جدی بود
اول اینکه بگم پسره چنتا شغل خوب داره نما کاره ،،چنتا دستگاه جوراب بافی داره و چن هکتار زمین کشاورزی
خونه داره و ماشینم داره
حالا اینا چیزایی که داره
و اما اخلاقش
خیلی شوخ طبع مهربون خیلی اهل رفت و آمد با لباس و اینا کاری نداره داخل شهر ولی میگه چند سال روستا زندکی کنیم بعد بریم شهر اون موقع که داخل روستا ایم چادر بپوشی
بعد این آقا چند سال پیش با دختر عمش نامزد کرده بودن صبفه بعد ۲۰ روز بهم زدن بخاطر بی حجابی بعد این آقا بهم گفت که من دختر عمم و دوست داشتم ولی اون هنوز منو دوست داره و بخاطر من میخواست خود کشی کنه 🤥بعد این موضوع منو اذیت میکنه ولی میگه بیخیال واسه چند سال میشه البته من خودمم یکیو دیوانه وار دوسش داشتم که تموم شد
بعد از همه مهم تر ابن آقا وقتی غربت کار میکرده با ۱۵ نفر رابطه جنسی داشته از این ....
الان من با خودم میگم گذشته رفته. بیخیال
از ی طرفی هم اذیت میشم که نکنه نامزدش دوست و داره و هنوز پیگیرشه 🤦♀️از ی طرفی هم بهش علاقه دارم
اصلا موندم چی کار کنم
کلا میترسم بع فکر اون باشه و این حرفا
یکیم بهم گف این چند بار نامزد کرده بهم زده نمیدونم بلور کنم یا نه ولی خودش گف یبار یبلرم رفتم خواستگاری فکر میکنن نامرد گردم از طرفی هم ابن آقا خیلی الان منو دوست داره و وابسته شده و میخاد سریع فقد کنیم من نمیدونم چیکار کنم 🫤🫤🫤🫤