تو این سه سال همیشه نازشو کشیدم الان دگ به جایی رسیدیم که معذرت میخام کم مونده بگه دهنتو باز کن برینم دهنت در این حد
امروز یه مهمونی بودیم انقدر قیافه گرفت که انگار چخبره در حدی که دل میزبان برام سوخت که شوهرم ادم حسابم نمیکنه دگ انتظار داره من صبح تا شب بمونم خونه فقط چشم انتظار این باشم و کلفتی
امروز خیلی دلشکسته شدم ازش هیچ ارزشی برام قایل نیست حس میکنم ابهتم رو پیشش از دست دادم من فکر میکردم از محبت خار ها گل میشوند ولی انگار نشد به شوهر من نساخته و هار شد تصمیم دارم شخصیت از دست رفتمو برگردونم اگه راهکاری میدونید که باید چیکار کنم بهم بگید