2777
2789

مامانم یه ماهه با ی آقایی ازدواج کرده بی اطلاع ما برادرام وقتی فهمیدن چون آقاهه به شدت مفتخور و مادرمو اغفال کرده بود از خونه پدریم انداختنشون بیرون حالا  خونه پدربزرگمو و دختر آقاهه میرن چن روز ی بار  دیشب زنگ زدم به مادربزرگم حالش بد بود آنفولانزا گرفتن با پدربزرگم و....منم یه قابلمه سوپ نهار درست کردم  با چن تا بربری  بردم دم خونشون دلم نیومدنرم داخل  بهشون سر نزنم ساعت ۱۲ بود رفتم خونه ریخت و پاش هردوشون مریض و افتاده تو رختخواب فکر کردم مامانم اینا اونجا نیستن ظرفاشونو شستم و سفره انداختم و به زور آوردمشون سر سفره یهو دیدم ناپدریم با شلوارک و زیر پیرهنی از اتاق دراومد چاق سلامتی و...پشت سرشم مامانم اومد لپای گل انداخته موهاشم رفته مش کرده تو این سن و سال (از بعد عروسی ندیدمش )حالم خیلی بد شد یعنی از تیپ و سر وضع دوتاشون چندشم شد...نمیدونم چرا ؟؟  بعد پررو اومده سرسفره مردک به مامانم میگه عسل خانم بشقاب بیار ما هم بخوریم (مامانم اسمش عقدس این اسمشو گذاشته عسل )اندازه گاوی کشید و خورد( همشم شوخیای زشت و جلف بازی میکرد با مامانم ) من برده بودم واسه دو وعده شون فقط یه کاسه کوچیک اونا طفلی خوردن همشو این خورد با بربریا..

پروردگادا دلتنگ فرزندانم هستم💔معجزه ای کن ...یک نگاه ،یک لبخند و یک آغوش از سمتشان ... 

مادرم دست به سیاه و سفید نمیزنه اونجا گندخونه بالا اومده بود مادربزرگم میگفت همش با شوهره تو اتاقن رفتن اونجا ماه عسل خیر سرشون 

پروردگادا دلتنگ فرزندانم هستم💔معجزه ای کن ...یک نگاه ،یک لبخند و یک آغوش از سمتشان ... 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اگه دایی دارین بگید بیرون کنه مردک مفت خور

داییم اون سر شهره سال به سال سر نمیزنه بهشون 

پروردگادا دلتنگ فرزندانم هستم💔معجزه ای کن ...یک نگاه ،یک لبخند و یک آغوش از سمتشان ... 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792