برای خودنمایی تو مدرسه یه جامو مثلا دستمو میبستم
لباس روستایی میپوشیدم بیرون ببینم عکس العمل مردم چجوره
ادای معلولین ذهنی رو درمیآوردم گاهی
گاهی ادای پولدارها رو درمیآوردم هر چی طلای خودم و مامانم و مصنوعی و... بود مینداختم تو خودم یه بار یکی گفت وای خدا شانس بده