سلام بچه ها مادرشوهر من خیلی زبونش تلخ،بارها بهم حرفایی زده که واقعا ناراحت شدم اما بازم گفتم عیبی ندارد،شوهرمم آدمی نیست که جواب مادرش رو بده،حالا مادرشوهر من تنهاست و هرشب یکی از پسراش میرن پیشش میخوابن چون خونش بزرگ میترسه،حالا اون شب که نوبت ما بود مادرشوهرم داشت پشت جاریم حرف میزد مخاطبش هم همسرم بود بعد داشت میگفت که من میرم میرم همه ی حرفارو به جاریم میگم در صورتی من اصلا همچین آدمی نیستم و خیلی با جاریم در ارتباط نیستم آخرش همسرم گفت یعنی (تیکه کلامشه)هر حرفی میزنه مثلا میگه جان فلانی،اون لحظه هم برگشت به مادرشوهرم گفت جان یاسر (که میشه برادرزاده مادرشوهرم که من تا حالا ندیدمش،یعنی اصلا رفت و آمد ندارن و مادرشوهرم چشم دیدنشون رو نداره،)که خانم من با ثریا (جاریم)در ارتباط نیست یعنی داشت با خنده و شوخی میگفت،که مادرشوهرم برگشت گفت چرا جان یاسر بگو جان برادرزنم به ترکی گفت من متوجه نشدم هر چقدر به شوهرم گفتم چی گفت،گفت چیزی نگفت ولش کن،منم فردا صبحش اومدم خونه و از همسایه مون پرسیدم بعد فهمیدم چی گفته،حالا من کاری ندارم به من هر بی احترامی کنی من تحمل میکنم اما دیگه اینکه به خانواده من بی احترامی کنه دیگه برام غیر قابل تحمل،اونم خانواده من که خدا شاهده مادر من حداقل ماهی یک بار بهش زنگ میزنم و حالشو میپرسه،یا هر دفعه برم خونه پدرم اونم با خودم میبرم،یعنی احترامی که خانواده من بهش میزارن کسی بهش نمیزاره،چون زبون تلخ همه رو از خودش رونده،خیییلی اعصابم خورده دلم میخواد ایندفعه دیدمش یه جواب درست و حسابی بدم،شما بگید چیکار کنم؟