ببین من اصلا بهم نمیخوره اهل نماز اینا باشم
ولی خیلی قران میخونم و نماز اصلا ارومم میکنه و نمازام اول وقته
ی شب هوا خیلی سرد بود زمستون بود
عجیب سرد. بود. مامانمو بردم بیرون رفت
مامانم قبلش گفت کارش طول میکشه
اذان شد
مسجد یکم دور تر بود رفتم برم نماز بخونم شب بود نماز مغرب ی پیرمرد خیلی داغونی دیدم خیلی چهره اش عجیب بود و زشت از دور با پای لنگ داشت نگام میکرد. همون لحظه حس بد گرفتم. از کنارم رد شد همون لحظه حس کردم شیطانه