ماجرای من اینه برمیگرده به ۵ ۶ سال پیش که من بچه بودم و حدود ۱۴ ساله که با پسر خالم خیلی خوب بودم برام گاهی شکلات وتنقلات میخرید من تو فاز بچگی بودم و تو درس هام کمکم میکرد خونمون میومدن خونشون میرفتیم و.. کلا اون موقع پسرش ۱۰ سال از من بزرگتر بود ولی خالم میترسه که حالا پسرش رو من نظری داشته باشه و طلسم میگیره برا من و..بدبختی های من از همونجا شروع میشه و زندگی پراز بدبختی وبیچارگی وبیماری رو تو سن کم متحمل میشم تا الان...پسرش دوسال بعد ب زور زن داد ولی بعد مدتها اومد به مامانم ماجرارو گفت و طلب بخشش کرد چون عذاب وجدان داشت وگفت از یه فرد یه ودی طلسم گرفته برا من واون فرد مرده که باطل بشه و خودمونم هرچی گشتیم نتونسیم باطل کنیم🥲
منتظر بودم یکی بیاد چیزی بگه ولی ده سال صبر کردم فقط گفتم خدا نرفتم پیش رمال و توکل کردم کار بدیم انجام ندادم و تا حالا بد نکردم ب کسی قبل ده سال کار داشتم در امد داشتم بعد طلسم شدنم تو خونه قفل شدم اصن کار برام جور نمیشه حتی بزور دیگه از چشم خونوادم افتادم هیچ ارزشی ندارم براشون این نتیجه صبر و اعتماد و توکلم بود ۶۰باررفتم امام زاده صالح هیچی هیچی نه زشتم نه چیزی همه دوستام تعجب میکنن میرم کاره جور شه بهترین کارم بوده خودم گفتم نه بعدا عین چی پشیمون میشم یا طرف اصن نمیبینه ،یبار رفتم مصاحبه طرف اصرار که شما با ما اول مصاحبه کردین پس باما قرار داد ببندین روز بعد شریکش اومد گفت الا و لله نه ،طرف مونده بود تو شوک میگفت این اصن نمیاد دخالت نمیکنه مهم نیس براش نمیدونم چرا شریکم اینجوری کرد،وقتی میرم مصاحبه یا تصادف میشه یا وشیم میشکنه یا دعوا میشه یه چیزی میشه نرم این فقط کار بودا زندگی و بختمو که دیگه نگم برات تو همچی قفلم فقط کارم گریه اس و فکر خودکشی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
17 ثانیه پیش
18 ثانیه پیش
18 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز