گفتم اون لحظه گرم بودم اصلا نمیفهمیدم چی شده فقط خوشحال این بودم که از دستش در رفتم
تو اوج بچگی و درموندگی به رستوزان پناه بردم نمیتونستم وسط جاده. یه دختر تنها وایستم که هر کی اومد برام نگه داره
هم راستش زیاد اون لحظه ناراحت نبودم هم برای عادی جلوه دادن خوردم غذامو
ولی شب که میخواستم بخوابم خوابم نمیبرد از فکرم خیال تازه حالم بد شده بود و افتاده بودم به لرز و گریه
من ی غلطایی کردم توزندکیم بچه بودم خوووب
ک مارتو پیشش هیچه خخخخ. ولی جون اون موقع اون شیطنتاحالمو خوب میکرد بی کسی وخودم اسیب نمیزدم بهترین تصمیمام بوده ن خودم سرزنش میکنم ن این اجازه رو ب کسی میدم...
منم تجربهٔ مشابه تو رو داشتم. خودم هیچ وقت با هیچ کسی حتی در حد حرف زدن معمولی هم ارتباط نداشتم.
دبیر بودم و یه فرد مطمئن واسطه شد برای آشناییم با کسی که اونم دبیر بود. ولی اون آقای بی شعور می خواست بهم تعرض کنه. خدا را شکر از زندگیم انداختمش بیرون.
توهینو ب هوش وجایکاه خودشون کردن
حق دارن این تفکرشون باشه شستومغزی شدن.. واقعامیگمااا.. یاتوخانواده یااجتماع.. ازاعماق وجودم دلم میسوزه توسری خور بارمیارن بچه هارو بخاطر شرایط جامعه.. وباعث میشه بجای دلداری دادن یا متقاعدکردن طرف ب اینکه کاربدی نکردی سنت ایجاب میکرد و اون لحظه بهترین تصمیم بود حتی رفتنت.. وبعددوباره زرنگی کردی پیاده شدی اجازه ندادی.. وبعدرفتی غذاخوردی آفرین ب شعاعت واعتنادبنفست راستشازاین قسمت خندم گرف تصورت کردم رفتی غذاخوردی
اما پیگیرنباش وانتقام رو فراموش کن سربزار روش وتمام
نه منتظرم تجاوز کنی نیست ، اتفاقا اکثرا فکر میکنن طرفشون سالم و خودداره..
یعنی تیپ و ظاهرت هوش از سر طرف مقابلت میپرونه و فرد نامحرم که نفس ضعیفی داره دست از پا خطا می‌کنه .
می‌دونی روزانه چندین دختر مثل شما این وضع رو پیدا میکنن ولی نمیتونن مقاومت کنن و یه عمر غصه میخورن یا حتی خودکشی میکنن ؟
شما شانس آوردی و میگم زرنگ هم بودی .
حالا بیا و همه اون پسرا رو حتی اعدام کنن ،راضی کننده است؟ یا دخترامون عاقل‌تر باشن و ازین موقعیت ها دوری کنن بهتره؟
