2777
2789

بعد کرونا  واین داستانا بود

من تازه عروس بودم رفتم خونه مادربزرگم

یکی از فامیلای پدری(واقعا حیف اسم فامیل ک رو این آدما بذاری) اونجا بود

من وشوهرم وپدر مادرم اونجا نشسته بودیم و خونه مادربزرگمم شلوغ بود

ی دفعه این فامیل (حیف)    تا چشمش به شوهر من افتاد شروع کرد تعریف کردن

که آره فلانی (منو میگفت) رفته بود سرویس چوب بخره رفت گشت وگشت ارزونترینشو پیدا کرد اون فروشنده هم سرش کلاه گذاشت 

(من تو عقد بودم  هنوز نمیدونستم این فرد چقدر بی‌شعور وبی ذاته اتفاقا فامیل خیلی نزدیک هست) 

چون این فامیلمون که از قضا مرد هم بود😶😶😶😐😐😐😐 بنا به دلایلی با ما اومد خرید 

حالا بطور کلی دردغ میگفت خداشاهده من تمام مغازه ها رو گشتم ک خوبشو بگیرم وچون خونمون خیلی کوچیک بود دنبال چیز جمع جور بودم😶

بعدم گفت میز جلو نبلیش کهنه بود وبهش انداختن ساعتش فلان بود

تمام اینا رو جلو شوهرم میگغت

منم اون زمان زبون نداشتم جواب بدم و البته جلو شوهرم خجالت میکشیدم بپرم بهش 

خلاصه مامانم دفاع کرد ازمون

به این فکر میکنم که اوه خانواده شوهرم اونجا بودن میگفتن اهان پس این دنبال جنس بنجل بوده 

منم اومدم خونمون خیلی ناراحت بودم خیلی بعدم به شوهرم گفتم فلانی خیلی خالی بند و پرمدعاس(عین واقعیته هیچکس تو فامیل باهاش خوب نیس؟) 

فکر کن تازه عروس باشی بعد دوسال ی فامیلتون ببینی واون اینجوری ازجهازت ایراد بگیره 

منم اون زمان خیلی بی زبون بودم 

خیلی وقتا خیلی چیزا دست خود آدم نیست که بهش ایراد بگیری شاید طرف تو مضیقه اس شاید نداره شاید و شاید وشاید.....


بعدها من فهمیدم از رو حسادت تمام این حرفا رو گفته چون زن خودش ی پاپاسی جهیزیه نیاورد ومرده مجبور شده همشو خودش بخره 😁 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792