اسی میدونی ما خانوما یه سلاح داریم به اسم زبون
که هم میتونه مثل شمشیر برنده و تیز باشه
هم مثل گل خوشبو و نرم لطیف
وقتی شوهرت گفت نه میخواسته ببینه چقدر بهش اقتدار میدی و به عنوان مرد زندگیت قبولش داری
یه کلمه می گفتی چشم آقا نمیرم
ولی بعدش از سختی های زایمان و تنهایی هاش می گفتی
اینکه مامانت پیره نمیتونه پیش خواهرت بمونه
دلش رو به رحم میاوردی
نه اینکه هر چی دلت بخواد بگی بعدم طلاهاتو برداری و از خونه بزنی بیرون
کاش ما خانوما یکم سیاست و همسرداری یاد می گرفتیم بعد ازدواج می کردیم