سلام من یه مشکلی دارم خیلی اذیتم میکنه
۳ سالی میشه ازدواج کردم مادرشوهرم خیلی رفتارش بده زبونش تنده کنترل گره انقد رفتارهای بد و دعوا و شیون و زاری تو خونم راه انداخته دلم نمیخاد دیگه ببینمش اصلا بازم میگم اشکال نداره مادره
قبلاً باهاش تو یه ساختمون بودم انقد عذابم داد جدا شدیم یه مدت قهر بود که چرا جدا شدیم خونمون نمیومد تا اینکه یه اتفاقی افتاد و شوهرم مریض شد دوباره پاش باز شده سرزده پا میشه میاد خونم ایراد میگیره امروز ساعت ۱۰ اومده خواب بودیم زنگ زد در و باز نکردیم گفتم خوب نیس با این وضع برم جلوش انقد زنگ زدددد دیگه دید باز نمیکنیم زنگ صابخونه رو زداومده تو میگه چخبره تا ۱۰ خوابین بعد از ظهرها بخاب به شوهرم میگه غذا نمیخوری چ لاغر شدی منظورش اینه من بهش نمیرسم بماند که اصرار داشت شوهرم این مدت بره اونجا بمونه اصلا درک نمیکنه که دلم نمیخاد سرزده بیاد معذبم البته انقد اذیتم کرده عذابم داده اصلا دیدنشم عذابه بخدا کاری کرد از خونم بیرونم کردن ۲ ماه خونه بابام قهر بودم حتی نمیومدن دنبالم ده بار تو صورتم گفت برو گورتو گم کن من دیگه عروس ندارم البته گذشته خوب یا بد تموم شده اینا هم پیرن بعدها شاید نباشن ولی من چقد اذیت بکشم آخه🥲چیکار کنم نیاد اینجوری