همسرم دیگر بیدار نشد،دچار ایست قلبی شده بود
شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر ، نه
شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم ، اما طبق معمول وقتش را نداشتم
بعدها کارهایم رو براه شد ، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت
من اما...آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت
بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم ، کشوی کنار تخت را باز کردم ،یک نامه آنجا بود ،پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد
خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی ، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم
آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد
حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد
حالا فهميدم ، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد