2777
2789

اصلا حرف ازدواج و شوهر رو با من نزد بعضی مادرها به شوخی هم شده بود میگفتند یکی رو پیدا کن از ازدواج حرف میزدند اصلا محیط بسته ای بود و هست خونه ما مثل پادگان حتی پدرمم از داماد خوشش نمیاد گاهی دنبال کارهای زیبایی میرم و بعدش به خودم لعنت میفرستم که چرا دلم میخواد به خاطر این اخلاق‌هاشون مثل آدم‌های بیچاره زندگی کنم 

پارسال عروسی دختر دایی ام بود اونم سنش بالا مثل خودم ۴۴ ساله بود گفتم برم لباس بخرم گفت نه نمیخواد نخر بعد یک ماه بعدش عروسی پسر عمه ام شد گفتم میخوام بترکوتم گفت اصلا نیا ولش کن ( البته این پسر عمه ام عوضیه و با بابام خیلی رفتارهای بد داشته خود مامانم هم از سر ناچاری رفت یک بار هم زن عموم و عموم سر یک موضوع عروسی بچه دیگه شون من رو مقصر میدونستند و سرسنگین بودند نمیدونم مادرم ولی گفت عروسی این ‌پسرشون نیا من هم ناراحت شدم گفتم دیگه هیچ مراسمی نمیام و نه خونه کسی و نه رفت و آمدی ) واقعا هم میخوام این رو عملی کنم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خب شما خودت هم تو این ۴۰ و خورده ای سال با هیچ آقایی آشنا نشدی؟ خواستگار نداشتی اصلا؟

کسی سمتم نیومد 

مورد معرفی بود نمیدونم جدی بودند یا نه اما من قبول نکردم ببینمشون چون هیچ وقت من رو آماده ازدواج نکرده بودند انگار چنین چیزهایی برام عجیب بود و حتی میترسیدم و خجالت میکشیدم با خانواده مطرح کنم 

کسی سمتم نیومد مورد معرفی بود نمیدونم جدی بودند یا نه اما من قبول نکردم ببینمشون چون هیچ وقت من رو آ ...

بخدا اگه خوشبختی خودتو ناراحت نکن مجردی

به شانس بگوید ماهنوز زنده ایم یک شب هم درخانه ی مارا بزند
خب عجیبهبعضی پدر مادران دوست ندارن بچه‌شون ازدواج کنهشما چرا خودتون اقدام نکردین؟

مثلا چه کار میکردم خیلی درونگرا بودم اهل هیج برنامه ای نبودم کسی هم سر راهم قرار نگرفت چون فقط رفتم سرکار و اومدم خونه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز