وقتی بچه بودم ت مدرسه خونه ناخنام میجویدم شدید.همیشه استرس زندگی مامان بابام داشتم دعواهاشون بی پولیا خیانتا بابام ناراحتیا مامانم .۱۷سالم شد بزور دادنم ب شوهرم۱۳سال ازم بزرگ بود رفتم غربت همیشه ترس از دس دادن شوهرمو داشتن .تک تنها ۳سال تو ی خونه میدزدم یماه شده من از در هم پایین نرفتم تاپارکینگ شوهرم هیچجای نمیبرد خودشم صب تاشب سرکار .باردار شدم ناخاسته ۵روز بعد زایمان رفتم باز خونم غربت تک تنها بزرگ میکردم بیخابی افسردگی شدید گریه .الانم چندساله یه رب کامل نخابیدم همش استرس دارم بداخلاق شدم افسرده ساکت بچمم۵سالشه اونم مث من شده ناامیدم از دنیا بخاطر استرس عصاب هرمریضی بگید دارم من.زندگی نکردم من💔