این کلیات ماجرای زندگی من بود
گذشتها گذشت
الان یکساله مغازه امو بستم
خودم ۳۱ سالمه
دخترم ۶ ساله
تا اینجای زندگیمو بچگی کردم
اشتباه کردم
میخوام از اینجا به بعد زندگیمو درست انتخاب کنم و مسیر درستو برم
و الان برای همسرم تاپیک زدم
چون باهاش درگیرگ و چالش دارم
دیگه بعد از سیزده سال زندگی . جلوی خیلی از کارهاش ایستادم . با خانواده اش قطع رابطه کردم . قدرت گرفتم تو زندگی و دیگه اون بچه ۱۸ ساله کتک خور نیستم ....
ولی اون هنوز همون ادمه و این منم که جلوش ایستادم!
دروغ خیلیییی میگه
میدونم دوست دختر داره ولی نمیتونم ثابت کنه زرنگ شده
مکر و حیله داره
و هیچ جوریییی به درد من نمیخوره
و اعتراف میکنم هنوز نشناختمش و هربار که میگم دیگه آخر بد و سیاه بودنشه . رفتاری میکنه که میفهمم سیاهی و بدیه این ادم ته نداره !
داد میزنه و دعوا . جوری که ابرویی پیش همسایه ها ندارم. تو خیابون داد میزنه سرم . خجالت میکشم ...
عذر میخوام ولی قشنگ منو یتیم و تو سری تور و احمق گیر اورده ....