دیشب رفته بودم خونه عمو شوهرم که خاله جاریم زن عموی شوهرمه مراسم جشن پسرش بود من تازه ۱ ماهه عقد کردم غریبم پیششون خواهر شوهر و مادر شوهرم تحویلم میگرفتن ولی جاریم چون تونه خالشم حساب میشد از اول تا اخر یبار با فاصله نشست تو ردیفی ک من نشستم و چند کله حرف زد رفت کلی رقصیدن تا دید من با خواهر شوهرم پاشدم برقصم صدای اهنگو کم کرد و عمه ها خاله هاش همش بلند بلند میخندیدن و نمایش میدادن تو جشن منم ی گوشه ساکت نشسته بودم من از اون خیلی خوشگلتر و قد بلند ترم و ماشین دارم مستقلم تو ی شرکت خصوصی کار میکنم ولی اون معلمه ب همین مینازه و همشم به شوهرم زنگ میزنه پیم میده و راحته و اذیت میشم نمیدونم چطوری حالشو بگیرم من یکم انگار اعتماد ب نفس ندارم ساکتم و محترمانه میحرفم فقط حس میکنم اون شنگول تره شوهرم خوشش میاد اون خندیدنی اونم یجورایی میخنده و صداس اتسه هاشم ک ریزه همش توجه میکنه چ ریز اتسه میکنه حس میکنم دوس داشت اونجوری باشم منم خیلی ناراحتم 😔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
شوهرت هنوزم میگه هنوز عاشقت نشدم ؟ حتما اون حسی که بایدو بهت نمیده که جاری به چشمت اومده و حسودی میگ ...
نگفته عاشقتم ولی میگه دوس داشتن با ارزش تره و از نظر توجه و خرید و همه چی کم نذاشته مشکل خودمم ک اعتماد بنفسم پایینه چن بار ازمون دادم قبول نشدم استخدامی چون اون معلمه حسودیم میشه میترسم شوهرم دوسم نداشته باشه درگیرم