امروز با یکی از همکلاسی هام روی نیمکت بیرون دانشگاه نشسته بودیم که یه پسر خیلی خوشتیپ و خوش قیافه روبرومون روی نیمکت تو پارک نشست داشت به گوشیش نگاه میکرد خیلی نسبت بهش حس عجیبی داشتم اما توجه نکردم بهش.....
از یه طرفم دوستم جوک میگفت باهم میخندیدیم همکلاسیمم بلند بلند میخندید یه لحظه پسره رو دیدم که به دوستم نگاه کرد دیگه چشاشو از رو دوستم برنداشت فقط نگاهش میکرد ، من فکر کردم هولی چیزی هست میخواستم به دوستم بگم پاشو از اینجا بریم که همکلاسیم بهم گفت یه کار مهم براش پیش اومده یه چند دقیقه بره بیاد ، منم گفتم باشه ، منتظرش موندم
این پسره فقط چشاش رو همکلاسیم بود تا وقتی که بره ، کلا پسره خیلی حس عجیب غریبی داشت عادی نبود تا حالا یه همچین حسی نسبت به کسی نداشتم
بعد چند دقیقه پسره از رو نیمکت پاشد اومد سمت من بهم گفت ببخشید خانم ، حال اون خانمی که پیش شما نشسته بود خوبه؟ منم گفتم منظورتون چی ، برگشت گفت ممکنه حالش خوب نباشه احتمالا گریه کنه....
منم که مطمئن شدم طرف دیوونست با مسخرگی گفتم ممنون بفرمایید پاشدم رفتم دنبال همکلاسیم ، وارد سالن که شدم دیدم همکلاسیم با یه دختر دعوا کرده صورتش جای چنگ و خون بود داشت گریه میکرد
باور کنید اونجا کرک و پرامممم ریخت اصلاااا
بعد از این اتفاق دنبال پسره گشتم ولی پیداش نکردم فعلا
واقعا از کجا میدونست
از صبح تاحالا پشمام ریخته وقتی فکر میکنم ... یعنی چی اصلا