منم مشکل تو رو داشتم عقد بودیم روم نمیشد به شوهرم بگم ملید از مادرت بگیر همین که داشتیم جهیزیه میچیدم دیدم مادر شوهرم کلید انداخت اومد تو من خیلی ترسیدم گفتم از فردا میخواد اینجور بیاد خونم
تو یک حرکت وقتی حواسش نبود کلیدشو برداشتم چند تا کلید بود قایم کردم
کلی دنبال کلید گشت پیدا نکرد آخر سر هم بعد یک هفته کلیدو بهش دادم گفتم خونه من لای وسایلا بود بعد هم گفتم بی زحمت کلید خونه منم بده چون یدونه کمه برامون خودش داد
البته شوهرت باید تو این موارد جدی باشه وپشتت باشه
من یه ایده دیگه هم دارم، خیلی ایده کثیفی عه... میتونی یه کاغذی چیزی بنویسی ب شوهرت بگی از تو خونه پیدا کردی. و دعا عه ... اینو بهانه کن بگو دوست ندارم دیگه کسی بیاد... صرفا یه ایده کثیفه... و عواقب انجام دادنش پای خودته... اگر داستان بعدش پیش اومد مارو نفرین نکنی...
اولش با زبون نرم بگو اگر قبول نکرد شوهرت بعدش کارهای این مدلی رو بهش فکر کن
دعوا راه ننداز ولی یه جوری بهشون بفهمون خودت نیستی خوش نداری برای هر کاری برن خونت
چون منم کلید خونمو مادر شوهرم داره و کلید خونه اونارو منم دارم ولی من نیستم کسی نمیره خونم مگر اینکه با من هماهنگ شده مادر شوهرم زنگ میزنم مثلا میگه با اجازت از جا ادویه ای یکم زردچوبه برمی‌دارم تموم کردم و منم ناراحت نمیشم
