دیروز دهمین سالگرد ازدواجمون بود ، توی این ده سال همه ایده ها و هنرهام رو خرج کرده بودم و واقعا دیگه ایده ای نداشتم که جدید باشه و ازش استفاده کنم🤭 البته نزدیک بودن سالگردمون به یلدا و روز مادر هم بی تاثیر نبود😁
تا شب قبلش هم دوتایی منگ بودیم چیکار کنیم چون کیک خورده بودیم پس قطعا کیک و تزینن و... خودبخود حذف شده بود از ذهنمون، و اینکه من و همسرم توی سالگرد ازدواجمون کادو نمیگیریم برای همدیگه و سعی میکنیم بجاش یه وسیله مشترک برای خونمون بگیریم🥰 که اینم امسال نگرفتیم🤭
فقط اینش مشخص بود که شوهرم مرخصی گرفته و خونه اس😂 شب قبلش حالم گرفته شد و احساس کردم پسرم تب داره و بهش استامینوفن دادم که بیشتر نشه و خیلی ناراحت بودم از تب کردنش و از اینکه فردامون خراب بشه ، ولی بازم گفتم انشالله مریضیش سخت نشه،سالگرد پیشکش🙃 که خداروشکررررر با همون یه بار استا پایین اومد تبش و اوکی شد که خودمم نفهمیدم چطور تبی بود😅 شب بلیط سینما گرفتیم برای فردا ( فیلم شنگول و منگول )🤭😁 رو ببینیم، بعدش هم بیرون ناهار خوردیم و راه رفتیم و گشتیم و گشتیم تا رسیدیم یه مغازه ، دوتا ماگ خوشگل خریدیم یادگاری امروزمون و اومدیم خونه ، به همین سادگی خیلللی بهمون خوش گذشت 🌹 با اینکه نصف روز تو مترو و اسنپ و پیاده روی... گذشت ولی بیشتر از سالهای دیگه که بدو بدو کیک و تزیین و... داشتیم خوش گذشت ، امیدوارم شما هم حال دلتون خوب باشه🌹
چند تا الهی شکر به خدا بدهکارم
الهی شکر که پسرم مریضیش جدی نشد
الهی شکر که تونستیم یه روز خوب بسازیم
الهی شکر که با همه سختی هایی که داشتیم، زندگیمون ده ساله شد
الهی شکر....
شبم برگشتیم پسرم زود خوابید
من و همسرم....🫂🤭
بعدشم فیلم دیدیم☺️
بعدش برای اولین بار تو عمرم دیدم پسرم توی خواب غش غش داره میخنده🤭😅 حدود پنج دقیقه پشت سرهم بدون مکث فقط داشت با صدای بلند میخندید که من به ف_ال نیک گرفتم خنده هاشو، چون سابقه نداشته تو خواب اینقدر طولانی و با صدای بلند بخنده❤️😍 بعدشم از خواب بیدار شد و تا ساعت دو نیمه شب نخوابید و منم پا به پاش نخوابیدم و صدای خروپف شوهرمو میشنیدم😅 و با پسرم بازی میکردم خسته بشه دوباره بخوابه🤭☺️