من اصلا نميخواستم بچه بيارم
گفتم صبر كن يكم نفس بكشيم بعد
هي اصرار كه سنمون بالا ميره سخت ميگيري و فلان
الان عملا مسئوليت بچه با من و خانواده م هست ايشون هم خيلي خوشحال داره زندگيش رو ميكنه
الان فك نكني همسرم ناراحته ها
خودشم ميگه من خوشبخت ترين عالمم كه شما رو دارم و فلان
تازه گير داده كه يكي ديگه بياريم با اينكه بچه م هنوز دو سالش هم نشده
ولي نميدونه كه من اصلا نميدونم اينده اي باهاش خواهم داشت يا نه