قبل ازدواج یه زندگی رویایی واسه خودم تصور میکردم یه زندگی عالی
الان هم از دور زندگیم بدنیس قشنگه
اما داخل زندگیم جهنمه از هر سوراخش یه مشکل میاد بیرون بخدا
دیگه کاسه صبرم لبریز شده تحمل ندارم
کسی پشتم نیست واسه طلاق خودم هم مستقل نیستم
مجبورم بسوزم و بسازم و روز به روز شکسته تر بشم
اما اعصابم دیگه نمیکشه به انام حسین هر روز عصبیم و ناراحت روزی نبوده خوشحال به پایان برسونم
به مادرمومیگم من تحمل ندارم دیگه خسته شدم
الکی پا میشه واسم لباس میخره خوراکی میخره پول میده تا بلکه منو ساکت کنه دعوا میکنه نمیزاره جدا بشم
یبار به قصد قهر و طلاق رفتم خونش انقدر ناراحتی کرد و غر زد فرداش به زور منو فرستاد خونمون
مشکلاتمو میگم آیا با این مشکلات بازم خودکشی گناهه
شوهرم اگه من مشکلی داشته باشم کوچیک سرم داد میزنه غر میزنه دعوا میکنه توهین میکنه
مثلا اگه خونه رو جارو نکرده باشم
مشکل بزرگ تر هم باشه آبرومو همه جا میبره میگه طلاق و تهدید
ولی اون مشکلی داشته باشه حتی جرعت ندارم بگم
دومین مشکلم وسواسی و حساسیت شوهرم سر هر چیزیه
تعصبیه رو خانوادش خواهرش فحشم داد میگه حق داشته
حساسه رو حجابم شدید میرفتم عروسی رژ کمرنگ زده بودم باهام دعوا کرد و به گریه انداخت منو
رو تمیزی خونه حساسه شدید و هر روز دعوا میکنه
درست و حسابی خرجی نمیده خرجم نمیکنه
چند ماه یبار چی بشه یه تیکه لباس اونم با غر و دعوا بخره و صد بار هم منت میزاره سرم
پول اصلا نمیده دستم
چیزی هوس کنم هزار بار بگم تا بخره
دکتر هزار بار میگم پشت گو ش میندازه
هیچی به هیچی
مستقل نیس اصلا
کارش حتی پولش با پدر و برادرش شریکیه
یه قرون هم بهمون نمیدن میگم بگیر میگه نمیگیرم نوش جونشون
مواد غذاییمونو البته فقط اصلی هارو باید برم از مادرشوهرم بگیرم
اکثرا تو سختی هستیم
اذیت میشم تو این خونه از هر لحاظ چه مستقل نبودن چه اذیت های خانوادش چه صاحب نبودن چه کوچیک بودن خونه
اما حتی جراعت ندارم بگم بریم از اینجا چون مخالفه یبار بگم فرداش همشون میریزن سرم
طرفدار خانوادشه تف هم کنن تو صورت من میگه اونا حق داشتن
بی عرضه اس به فکر آیندمون نیس کار نمیکنه پول نداره داشته باشه هم به باد میده
دیگه تحمل همچین مردی رو ندارم