سال پیش سر ی مسئله الکی من واقعا کاری نکرده بودم ک لایق ی سری حرفا بشم یکی از خانواده مادریم جلوی پدرومادرم کلی حرف بارم کرد گفت خ را ب عقده ای و.. من افسردگی گرفتم هنوزم فراموش نکردم نمیخوام کامل توضبح بدم شناسایی نشم خلاصه هیچکس من براش مهم نبودم الان انگار ن انگار اتفاقی افتاده ولی خونشون نمیریم
من کلا حذفشون کردم ولی خانوادم نه
بخاطر اونا چون اونا از لحاظ مالی از ما بالاترن و بچه بزرگ خانوادس همه از من بدشون میادذب طوری ک فامیلای دور مادریم ک شهر دیگه هستن هم قشنگ معلومه دوست ندارن با من صحبت کنن من حس میکنم
حس میکنم ابروم رفته خجالت میکشم
الان از طرف خانواده مادری ب خون من تشنن همشون
الانم از طرف خانواده پدری ی دعوایی شده ب من مربوط نیست بین بابام و خانوادشه ولی پشت سرمم حرف زدن و من با یکیشون بحث کردم پشت بابام درومدم ولی بی احترامی نکردم ابرومو بردن
ابی ک ریخته شدرو نمیتونم دیگ جمع کنم
من قربانی شدم الانم اضطراب دارم جرعت ندارم با کسی حرف بزنم از ترس دعوا و مقصر شدن
همش میپرسم مقصر منم؟
تنها شدم همه منو ول کردن میترسم برای ایندم چکار کنم