قبلا با مادرشوهرش بود نمیرفتیم خونش. همیشع با بچش خونمون بود شام و..الان خونه خریده دو روز پشت سر هم برا کمک اساس کشیش رفتم کمکش چون بهم کمک کرده بود تو اساس کشیمون. خلاصه به اصرار زیاد خودش از پنجشنبه دنبالم بود تا بلاخره دوشنبه و سشنبه بلاخره رفتم کمک.
دیروز بچم با پسرش باهم سر اسباب بازی بحث میکردن برگشته میگه دیگ عمت میره تا دعوتش نکنیم نمیاد
دوبار هم گفت..
منی ک تا الان نرفته بودم خونش ن شام ن ناهار اون دوروزم چیزی نخوردیم خونش فقط برا کار رفتیم