دیروز کلاس داشتم بعد ۸ تموم شد خواهرم اومد دنبال تو پل هوایی بودیم طرف یهو پرید جلومون اولش فک کردیممثلا ما جلو راه اون پریدیم بعد حاجی طرف خفتمون کرد بعد من که کلا هنگ کرده بودم یعنی مخم کار میکرد میدونستم باید یه واکنشی نشون بدمحتی ب ذهنم زده بود زنگ بزنم به پلیس اما انگار هیچ کاری نمیتونستم بکنم بعد یهو نمیدونمچیشد من شروع به حرکت کردن خواهرمم فک کرد من میخوام تنهاش بزارم برم درصورتی که اصلا هدفم این نبود که تنهاش بزارم یعنی کارام دست خودم نبود😭😭
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
میدونی من اشتباه کردیم وسط پل ی راه سوم هم ساختن که وصل میشع ب میدان باید از اونجا فرار میکردیم البته از بس شوک وارد شده بود که قفل کرده بودیم واقعا اوضاع وحشناکی بود بعضیا هم بهجای اینکه درس بگیرنبگناحتمالا سر خودمونم بیاد مسخره میکنن
جیغ داد کردیمکمک خواستیم طرف فرار کرد از پله های که وسط پل هست ناموصا خواهر باورت میشهپله هارو بدو بدو رفت بعد وسط از پله ها که پایین اومد اروم رفت دستاشو تو جیبش کرد 😐