اینجا مینویسم که بمونه برام
دیشب رفتم خونه مامانم اون نیومد موند خونه وقتی برگشتم خوابیده بود رفتم دسشویی موقع اشغال ریختن تو سطل زباله دیدم یک دستمال با فشار طوری که انگار قرار بود بره زیر پنهان بشه و با بی دقتی خارج از پلاستیک توپونده شده بود، برداشتم ک درست بزارم داخل پلاستیک ،دیدم خیسه مشکوک شدم بوش کردم، دیدم بله…
به روش نیاوردم گفتم دعوا درست نکنم دیگ اعصابم واقعا ب این بحث ها نمیکشه
امروز رفت بیرون و برگشت گفت میرم حموم گفتم اره برو
دمه حموم صدام کردم حوله ببرم
حموم ما کنار اتاق واحد کناریه اگر در باز باشه صدا از خونه ها میاد و میره
هنوز حوله رو ندادم گفت دروببند دروببند
منم گفتم صبر کن از لای در بیام اینور میبندم
دیگ شروع کرد ب دادو بیدادو دعوا
داد میزد و منم جوابشو میدادم خلاصه باز شروع کرد ب توهین ب خودم و تو سر زدن گذشته
پرید منو زدو منم چون قرار بود خونه مامانش بره نتونستم زیاد از خودم دفاع کنم و خوردم
گفت از خونه من برو بیرون میندازمت بیرون
قرار بود منم ببره خونه مامانش گفت نیا خونه ما و نرفتم دیگ رفت
کلا از من بدش میاد هرز پریده الان حوص هرز پریدن داره من مزاحمشم دلش میخواد منو بندازه بیرون بقول خودش مث باباش عشقو حالش رو کنه