پسرم نفخ شدید کولیک داشت شبو روزم یکی شده بود تا شش ماه زیر چشمام سیاه شده بود از بیخوابی
تا چن وقت که بدنیا اومده بود دوسش نداشتم فقط وقتی خواب بود دوسش داشتم افسردگی بعد زایمان داشتم
کمکم نداشتم شوهرمم سرکار بود همش تنها خونه ای کوچیک دور برم شلوغ میشد میخواستم منفجر شم دلم میخواست خونه مرتب باشه اونجوری حس ارامش میکردم خیلی سخت بود برام
اونقدر رو پاهام میذاشتم پاشنه هام سر میشد
گریه گریه واااااای