سر خونشون رفتن ؟؟چه زود ...یکی مث زن داداش تو که انقدر زود بچه دار شد ..یکی مث من بعد ۹سال هنوز میگم زوده و فراریم ....فکر کن مادرشوهرم اینا واسم وقا دکتر گرفتن برم تحت نظرش😂😂😂 ...بزور میخوان بچه تو دامنم بندازن ...دیروز التماس منو شوهرم میکردن که نه نگیم و سه شنبه که امروزه بیاد دنبالمون بریم باهاش ....حتی میگه من خودم میام دنبالتون شما ماشین نیارین خسته میشین 😁😁بدبختا دیگه طاقتشون سر اومده ...نخواستم دلشونو بشکنم و بگم نه ...مجبوری با شوهرم قبول کردیم ....به شوهرم میگم مامان بابات زورکی بچه تو دامنم میخوان بزارن ..فک کن خواهرشوهرم هفته قبل زاییده ...اینا هوس نوه ی پسری کردن ...پدرشوهرم به همه شبرینی داده گفته عروسم بچه اورده 😑😐😐😐😐نگفته دخترم زایمان کرده ...خدایی چی بگم من به اینا
زنگ زده بهم میگه من به همه کسبه ی اطراف مغازم گفتم شما زایمان کردی توروخدا با سگ نری بچرخی سمت مغازه .....(خونم نزدیکه مغازه ی پدرشوهرمه)....نمیدونم چرا اینکارو کرده ...میگه فقط بچه ی شمارو ما ببینیم خیلی تنبلین شما .