دعوا داشتبم بعد اونا اومدن خونمون ببینن چخبره
شوهرم داشت بهم چیز میگفت منم دیدم مادرش اینا اومدن چند تا فش بهش دادم اونم اشاره کرد چیزی نگو و به خانوادش گفت چیزی نیس برید
خلاصه از اون روز ننه اش واسع من قیافه میگیره نکبت
جای اینکه پسر عنش آدم کنه واس من قیافه میاد