تاپیک قبلیم توضیح دادم امروز جلسه ای دعوت بودم که نامزد سابقم سخنران بود(دوران دانشجویی ۲۱ سال پیش دوست و نامزد شدیم و من یه طرفه به هم زدم و فورا ازدواج کردم اون ادم مهمی شده و ...) دو روزه کلنجار میرم با خودم که برم یا نرم جلسه قبلی نرفتم آخرش خواستم محک بزنم قدرتمو (از این ریسکا زیاد کردم تو زندگیم )دلو به دریا زدم و رفتم توی یه سالن تقریبا کوچیک کلا بیست نفری میشدیم (از مدارس سطح شهر ) مدیر از سخنران دعوت کرد بیاد ....برای کنترل استرسم واینکه خودمو بزنم به اون راه گوشیو دستم گرفتم سرمو کردم توش بعد سلام و مقدمه چینی اول سخنرانیش گفت حضار محترم لطف کنید و گوشی هاتونو بزارید روی سایلنت برای تمرکز و نظم جلسه (تابلو با من بود چون فقط من مثلا حواسم به گوشی بود )..منم رو به مدیر کردم و گفتم ببخشید خانم ...یه پیام فوری دریافت کردم مجبورم جلسه رو ترک کنم از همه هم معذرت میخوام بعد اتاقو ترک کردم مدیر غروب زنگ زده خانم ...چون جلسه قبل غیبت داشتید و این جلسه ام ترک کردید آقای ....گفته یه نفر دیگه رو جایگزین ایشون کنید ظاهرا مشغله زیاد داره و وقت نداره برای این جلسات تو دلم گفتم به جهنم قشنگ معلومه سوخته جالب اینجاست این آقا خودش سر خود اسممو برده تو لیست من امسال اصلا کاندید نشدم
پروردگادا دلتنگ فرزندانم هستم💔معجزه ای کن ...یک نگاه ،یک لبخند و یک آغوش از سمتشان ...
بهترین کار رو میکنیناتفاقا برعکس من همسر بدی نصیبم شد دارم از ایشونم جدا میشم به گوش همسر سابقم رسید ...
من از این جدا شدم نفرینم کرد یه سال بعد حامله بودم شوهرم فوت شد مجبورم کردن با برادرش ازدواج کنم ازاونم طلاق گرفتم بچه هامو ازم گرفتن و...خلاصه کارمای بدیو پس دادم ولی العان شوهر خوبی دارم ان شالا تو هم با اونی که لایقته زندگی کنئ و خوشبخت بشی
پروردگادا دلتنگ فرزندانم هستم💔معجزه ای کن ...یک نگاه ،یک لبخند و یک آغوش از سمتشان ...
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
هم کلاسی بودیم یکی از همکلاسیام قبلا همسایشون بود یه چیزایی دربارش گفت منم دعوا کردم و لج که نمیخوامت و...خانوادمم از خداشون بود چون از اول مخالف بودن مامان و بابام سرخود چیزای نامزدیو بردن پس دادن داداش دوستم خواستگارم بود از لج قبول کردم اونو توی یه چشم به هم زدن عقد و ازدواج و.... همش سر خامی و بیتجربگی و حماقت به هم خورد ....
پروردگادا دلتنگ فرزندانم هستم💔معجزه ای کن ...یک نگاه ،یک لبخند و یک آغوش از سمتشان ...