بخدا اگه دروغ بگم مادر بزرگم که خوده شیطانه چه بسا شیطان ازاین درس میگیره نامزد کردم بعدشم جشن عقدم ۴ تاتیکه طلا سرعقدبهم کادو داون شوهرم وخانوادش و مادرم بخدا انقدر زدن تو روم که ازچشم دراومد دزد تمام طلاهامو برد با این حال دست ازسرم برنمیدارن قرار بود بعد عقدم برم بیتیمو عمل کنم که این اتفاق افتاد از لحاظ روحی بد ضربه خوردم شده بود ی آدم افسرده بی انگیزه دوتا خانواده باهم تصمیم گرفتن منو بخاطر روحیم بفرستن برم بینیمو عمل کنم بالاخره عمل کردم اما چه فایده همیشه ی چشم اشک ی چشم خون بازم با این حال وروزم دست از سرم برنمیدارن یکی از خالهام با کنایه گفت ماهگرد دماغم میگیری انقدر مامانم بهم ریخت که خدا میدونه خودم گریم افتاد ما خانواده پدری نداریم با اینا هم زیاد رفت وآمد نداریم اما هرچند وقت یبار مجبورن میبینیمشون بنظرتون باید چیکارکنم تا از چشماشون درامان باشیم 😔