بچها مادرشوهر من خیلی باهام خوب رفتار میکنه خیلی با احترام صحبت میکنه جوونه خودشم
ولی خیلی سیاست داره گاهی حس میکنم خوبیاشم از روی سیاسته
ما نامزدیم و خب خانوادم یکم سختگیرن توی رفت و امدا ولی اونا کلا راحتن با ما فرق دارن
سر یه مسئله ای امروز مامان من خیلی سختگیری بیش از حد کرد خودمم میدونم حتی زنگ زد به همسرمم گفت
بعد مادرشوهرم زنگ زد بمن خیلی محترمانه گفت قربونت بشم فکر خریدی منکه بدون خرید نمیزارم بمونی تو نباید نه به من نه به مامانت اجازه دخالت بدی مگه من به تو زنگ میزنم اینجوری بگم که مادرت زنگ زده به شوهرت شما زن و شوهرید چرا اجازه دخالت میدی مادرت عوض اینکه قربون صدقه دخترش بره ارومش کنه بدتر استرس میده، همه ی حرفاشو قبول داشتم اما دلم نمیخواست انقدر روک بهم بگه و اینکه بحث من اصلا خرید نبود که اینجوری گفت انگار لنگ خریدم
بعدم با قربون صدقه و اینا دوباره دعوتم کرد خونشون که نرفتم
مادر من بیش از حد گیر و سختگیره ولی خودم دلم نمیخواست به جایی برسم که مادرشوهرم اینطور خوردم کنه