اتفاقات خیلییی عجیبی پیش میومد مثلا ی بار صب از خواب بیدار شدم خواهرم کنارم خابیده بود بعد تو اتاق دیگمون ک چرخ خیاطی بود صدای بسیار زیاد خیاطی کردن میومد تو دلم گفتم خداروشکر اون یکی خواهرمم خونه ست بعد رفتم اتاق بهش سلام کنم و ازین حرفا دیدم هیشکی نیست...بعد دوباره اومدم بیرون از اتاق بازم صدای خیاطی کردن میومد ...من چیزی نگفتم تا چندین روز بعد مامانم گفت بخدا تو اتاق خیاطی میکنن با اون چرخه ی لحظه یاد اون اتفاق خودم افتادم ک کسی تو اتاق نبود ولی صدای خیاطی کردن بلند میشد یا نصف شب صدای خالی کردن یخ از ظرفهای حلبی بلند میشد ...یا نصف شبا بوی عطرم ک تو کشو لباسام بود بلند میشد میپیپید تو خونه...ی بارم صدای بشدت ملایمی میومد انگار ی مدسیقی ملایم بود ک هرچی میگشتیم صدا تو فضا پیچیده بود و اصن یه جهت خاص نداشت واقعا جالب بود...یادمه نصف شبا انگار ی ادم جنتلمن کت شلواری از پشت بوممون میاد میره صدای پاهاش قشنگ معلوم بود ک میخورد ب کف سقفمون ...اینارو میگم فک نکنی راحت بوده برام همیشه از ترس گریه میکردم...
میگن جنیان عصر به بعد بلند میشن و شرو میکنن ب کارهاشون واسه همینه حتی میگن به هیچ عنوان عصرها نرید حموم زیاد خوب نیست ...بین نماز مغرب تا عشارو گفتن فک کنم...منم صدای خورد شدن نون شنیدیم تو اشپزخونه...یا ی بار تنها بودم تو خونه تمااام قاشقا بدون دلیل خاصی همشون از جاقاشقیمون افتاد پایین و ریخت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
4 ثانیه پیش
4 ثانیه پیش
4 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز