بیشتر مواقع احساس میکنم اصلا خانوادم متوجه نیستن چه بلاهایی سرمن اومده طبق حرفاشون وحرکت هاشون.
مثلا من دو ماه بود جدا شده بودم به من میگفتن خب حالا که پسر دایت تو رو میخواد جواب بده،اصلا متوجه نبودن که توی نامزدی قبلی هم همین بلا سر من آوردن.متوجه نبودن من برای بار دوم شکست خوردم توی زمینه ازدواج.
نامزدی قبلی یک هفته بود ما بهم خورده بودیم بعد۴سال،مادرم رفت به خواستگار دو سال قبلم که جواب منفی داده بود گفت بیاید که دخترم جوابش مثبته.
من از خانوادم ناراحتم که از شرایط روحی روانی من استفاده کردن.منو توی فشار روحی قرار دادن وچون یه جورایی زندگیم خراب شده بود دیگه قدرت دستشون بود وافسار همه چیز از دست من خارج کرده بودن و هرکاری میکردن.