از یه جهت خوبه که افتادم تو کار انجام شده ولی از یه طرف دور از جون جد آبادم اومد جلو چشمم هنوزم بعد ۹،۱۰ سال سخته برام هرروز یه چالش جدید داریم الانم جدیدا دعوا میکنن هرروز و هر دقیقه دوتاشونم دو سه سال بعد به سن بلوغ میرسن از الان از فکرشم دارم سکته میکنم چجور میخوام کنترل کنمشون
بعد جالب اینجاست هرکس یدونه بچه داره منو میبینه میگه تو که بچه هات بزرگ شدن راحت شدی!دیگه نمیدونن چجور بزرگ شدن