2777
2789
عنوان

متاهلم اما به عشق اولم فکر میکنم🥺😭

| مشاهده متن کامل بحث + 312 بازدید | 51 پست
بنظرم اینا همش الکیه من خیلی وقتا اینکارا رو انجام دادم وسطش عشقم میاد تو ذهنم

چون بهش نرسیدی شده عشق شاید اگر باهاش ازدواج میکردی و میوفتادی تو بالاپایینای زندگی مشکلات و هزار جور حرف و وضع اقتصادی و بی پولی و هزاران چیز دیگه یادت میرفت عشق چیه

گاهی ادما چون بهم نمیرسن میشه عشق

اگر واقعا عاشق بود هرجوری شده تورو خانم خونه خودش میکرد و مادربچه هاش


مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



خیلی بدهمن همیشه میگم یکی ازمزایای ازدواج تو سن پایین این ک آدم عشق نافرجام تجربه نمیکنه ک با یاد کس ...

اونم یه جور دیگه بده طرف بعدش تازه میگه ای بابا من ک جوونی نکردم و تازه فیلش یاد هندوستان مبکنه

چون بهش نرسیدی شده عشق شاید اگر باهاش ازدواج میکردی و میوفتادی تو بالاپایینای زندگی مشکلات و هزار جو ...

من از همون اول حاضر بودم با همه چیش کنار بیام چون زندگی همه بالا پاییت داره

اما نتونستم نشد الانم اصلا نمیتونم فراموشش کنم خیلی عذاب میکشم بخدا هر روز تو فکرشم گریه میکنم دلم واسش خیلی زیاد تنگ شده

ببخشید پر حرفی کردم اما خیلی دلم پره کسی نیست باهاش درد دل کنم، به مامانمم بگم میگه تو شوهر داری اون زن داره از فکرش بیا بیرون... 

من از همون اول حاضر بودم با همه چیش کنار بیام چون زندگی همه بالا پاییت دارهاما نتونستم نشد الانم اصل ...

من بایه پسر4سال بودم شاید بهترین دوران زندگیم همون4 سال بود پیشش خودواقعیم بودم بی محابا میخندیدم داد میزدم مسخره بازی درمیاوردم خواستگاری کرد بله دادم ولی مادرش نیومدومخالف بود به مامانش زنگ زدم گفت بمیره نمیادخواستگاری دختری ک باپسرش دوست بوده

خلاصه نشدکه بشه و باگریه جداشدیم یکسال گذشت همیشه اینستاشوچک میکردم گریه میکردم هرخواستگاری میومد جواب رد میدادم همسرمو ک دیدم قلبم لرزید تو دوماه عروسی کردیم اوایل بخاطرسختی ها و هزارااااان مشکل یهو اون یادم میومد اما به مرور کمرنگ و کمرنگ ترشد یادمه پارسال تو پاساژ دیدمش دخترش بغلش بود ازینکه اونم ازدواج کرده یه دنیا خوشحال شدم و با صمیم قلبم براش ارزوی خوشبختی کردم

ببخشید طولانی شد 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز